متن پیشرو گزارشی از سخنرانی علی زرافشان، معاون اسبق آموزش متوسطه وزارت آموزش و پروش در پنل فقر آموزشی همایش فقرپژوهی است که به همت معاونت رفاه وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی برگزار شده است. این سخنرانی بر کتاب اقتصاد فقیر و رویکرد برندگان نوبل اقتصاد در کاهش فقر آموزشی در جهان تمرکز دارد.
کتاب اقتصاد فقیر نوشته نوبلیستهای سال ۲۰۱۱ است. آنچه که ارائه شد فصل چهارم همین کتاب است. منتهی همان طور که از اسم کتاب یعنی اقتصاد فقیر و بازاندیشی نوین در شیوه مبارزه با فقر جهانی مشخص است، طبیعی است که انتظار این بوده است که با نگاه اقتصادی به موضوعات مختلف حتی سیاست از جهت نسبت آنها با فقر و از جهت نسبت آنها با اقتصاد فقیر پرداخته شود و واژگان و اصطلاحاتی هم که در این کتاب وجود دارد، به همین شکل است. طبیعی است که فقر و آموزش رابطهای دوسویه دارند یعنی هم فقر موجب میشود که آموزش تحقق پیدا نکند و هم آموزش میتواند فقرزدایی و نیز فقرآفرینی کند. گزارش سال ۲۰۱۹ UNDP این مسئله را خیلی خوب ترسیم میکند. این گزارش کشورهای با درآمد پایین را با کشورهای با درآمد بالا مقایسه کرده است. و متولدین سال ۲۰۰۰ را دنبال کرده است و به سال ۲۰۱۹ رسیده است و نشان داده است که این افراد در حال حاضر کجا هستند و وضعیتشان چگونه است. در کشورهای با درآمد پایین و فقیر تنها سه درصد از این افراد موفق شدند وارد دانشگاه شوند. در کشورهای با درآمد بالا این نسبت ۵۵ درصد است. یعنی درآمد پایین اقتصادی دائما به بازآفرینی فقر دامن میزند و حتی آموزش هم در خدمت توسعه فقر قرار میگیرد. هشتاد درصد از افراد در کشورهای با درآمد پایین موفق نشدند به دانشگاه راه پیدا کنند. این نسبت در کشورهای با درآمد بالا ۴۴ درصد است که تقریبا دو برابر است. در کشورهای فقیر ۱۷ درصد از این افراد قبل از سن ۲۰ سالگی مردهاند. درحالی که این رقم در کشورهای با توسعه بالا تنها ۱ درصد است. یعنی این موضوع به میزان مرگ و میر هم دامن میزند. به همین جهت فقر هم روی آموزش اثر میگذارد و آموزش ناشی از فقر نیز باز فقر را در جامعه بازتولید میکند. به همین جهت است که مجمع جهانی یونسکو یکی از کاربردهای نظام تعلیم و تربیت را از بین بردن فقر در جامعه میداند و این امر به جهت تاثیری است که آموزش میتواند در از بین بردن فقر ایجاد کند. سرفصل دوم در فصل چهارم کتاب، جنگ عرضه و تقاضا است. با نگاه اقتصادی بیان شده است که منظور از عرضه این است که اگر دولت مدرسه بسازد و در مدرسه معلمهایی به کار بگمارد، این کار باعث میشود که با عرضه کردن آموزش، فقر از بین برود و آموزش هم تحقق پیدا کند و فقر آموزشی هم از بین برود. یکی از مسائل این است که فقر آموزشی باز فقر اقتصادی را هم تولید میکند. نوبلیستها نگاه تقاضاگرا را مطرح میکنند. این نگاه بیان میکند که ما نباید عرضه را انجام دهیم بلکه باید عرضه را مبتنی بر تقاضا کنیم. دلائلش این است که در بسیاری جاها به خصوص جاهایی که شواهد بیشر از هند است عرضهها منجر به تحقق آموزش کیفیت آموزش و یادگیری نشده است. آمارهایی از تجربه کشورهای مختلف از جمله هند وجود دارند مبنی بر اینکه در کشورهای مختلف به عنوان مثال چه درصدی از دانش آموزان پایه ششم توانایی خواندن یک متن ساده را ندارند، لذا آموزش اصلا تحقق پیدا نکرده است، اگرچه عرضه وجود داشته است. به همین جهت تقاضا مطرح میشود. به نظر من این دو نباید با هم جنگ داشته باشند. باید با هم تعامل داشته باشند. شاهد آن را از تجربه برنامه آموزش برای همه EFA عرض میکنم. در سال ۱۹۹۰ در تایلند که وزرای آموزش پرورش گرد هم جمع شدند، چهار هدف اصلی که همه اهداف عرضه مدار بودند و همچنین ایجاد دسترسی به آموزش برای همه را مطرح کردند. آن چهار هدف عمدتا اهداف کمی هستند که یکی از آنها توسعه آموزش پیش دبستانی است. یکی از آنها فراگیر کردن آموزش ابتدایی است. از جمله اهداف دیگر، از بین بردن بیسوادی و ایجاد فرصت یادگیری مادام العمر برای کسانی است که از مدرسه خارج هستند. این شاخصها نوعا شاخصهای کمی هستند. البته همین شاخصهای کمی در بسیاری از ارزیابیهای توسعهای در جهان ملاک عمل هستند و برای محاسبات توسعه مبنا هستند. بحث توسعه انسانی، رقابت اقتصادی و رقابت فناوری از آن جمله است. گزارشی سالانه از رقابت نوآوری ارائه میشود. در این گزارشها، آموزش از جمله پوشش تحصیلی ابتدایی و پوشش تحصیلی متوسطه به عنوان شاخصهای کمی یا عوامل مبنا یا عوامل پیش برنده مطرح میشوند. یعنی اگر آموزش و پرورشی به ۹۹درصد پوشش ابتدایی دست پیدا کرده است، میتواند ۷ امتیاز رقابت اقتصادی را بگیرد که کشور ما این امتیاز را دریافت میکند. اما فقط در یکی از این شاخصها یک شاخص کیفی وجود دارد که آن هم شاخص کیفیت مدیریت مدارس در دوره متوسطه است. لذا رویکرد عرضه محور در این اقدام تا سال ۲۰۰۰ باعث شد که دو اتفاق بیافتد. یکی اینکه تقاضا برای آموزش (یعنی تقاضا برای ادامه تحصیل در پایههای پنجم، ششم و دوره اول متوسطه) بیشتر ایجاد شد. و از طرف دیگر تقاضا برای کار افزایش پیدا کرد به همین جهت وقتی که در سال ۲۰۰۰ در داکار آموزش برای همه مورد بازنگری قرار گرفت، یک سری مولفههای قبلی باقی ماندند مثل پیش دبستانی، ابتدایی، رفع بیسوادی اما سه شاخص کیفی به آنها اضافه شدند که به نظر میآید دغدغه نوبلیستها نیز هستند. یک شاخص، مهارتهای زندگی است به این معنی که دانشآموزان تربیت شدهاند ولی مهارتهای لازم را برای زندگی کردن ندارند. یک شاخص دیگر، کیفیت آموزش و پرورش است چون همین دغدغه وجود داشت که حالا دسترسی ایجاد شده است کیفیت در چه حالی است؟ آیا بچهها مدرسه میروند یاد میگیرند یا یاد نمیگیرند. این شاخص در واقع میخواست از این جهت کنترلی صورت بگیرد. البته راجع به مهارتهای زندگی اتفاقی در سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۵ اتفاق افتاد: این شاخص به جای مهارتهای زندگی مقداری به سمت مهارتهای فنی حرفهای گرایش پیدا کرد. علت آن هم تقاضا برای اشتغال بود زیرا موج دانش آموزانی که آموزش ابتدایی را طی کرده بودند و حالا مدرسه نمیرفتند و دنبال شغل بودند باعث شد که این شاخص تغییر کند. این تغییر در سال ۲۰۱۵ نیز یکی از دغدغههای نوبلیستها است. با توجه به آماری که من در مورد درصد دانش آموزان کشورهای فقیر ارائه کردم که موفق نمیشوند به دانشگاه بروند و دانشگاه با توجه به محدودیت جذب دانشجو نمیتواند برای همه کسانی که در مدرسه هستند انگیزهای برای کار و اشتغال ایجاد کند، در سال ۲۰۱۵ بحث آموزشهای فنی حرفه ای در برنامه توسعه پایدار پررنگتر شد و قرار بر این شد که دو هدف از ۷ هدف به توسعه آموزشهای فنی حرفهای اختصاص پیدا کند.
نکته بعدی که دغدغه نوبلیستها نیز هست، در کشور ما باید مورد توجهات دقیقتری قرار گیرد. این نکته مربوط به بحث آموزش و پرورش نخبهپرور و بازنگری آموزش و پرورش است. البته این بحث بر برنامه درسی متمرکز شده است. برنامه درسی هم یکی از مواردی است که میتوان به آن پرداخت. اما در شرایط خاص ایران، ما علاوه بر برنامه درسی دغدغه خیلی بزرگتری داریم و آن تنوع در مدارس و جداسازی در مدارس است. نتایج کنکور امسال یک جنجال رسانهای و یک جنجال فرهنگی اجتماعی را ایجاد کرد زیرا توزیع دانش آموزانی که رتبههای برتر را کسب کرده بودند در استانهای خاص و در مدارس خاص بود. ما در آموزش و پرورش جداسازی بسیار گستردهای داریم یعنی ما نخبگان مدارس را که میتوانند عامل محرک مدرسه برای پیشرفت باشند از مدارس عادی دولتی خارج میکنیم و آنها را به مدارس خاص میآوریم. در استانی که نزدیک ۲۳ سال رتبه اول کنکور را دارد، کیفیت آموزش در مدارس عادی و مدارس خاص که حدود ۴۰ درصد دانش آموزان آن استان در مدارس متوسطه در استان درس میخوانند بسیار در کیفیت آموزش به عنوان مثال در نمرات نهایی یا آزمون هایی که برگزار میشود، فاصله زیادی دارد.
یک دغدغه دیگر بحث بازار کار بین نوبلیستها وجود دارد. ما باید بتوانیم شرایط مهارت آموزی را برای بچهها توسعه دهیم. مهارتآموزی یعنی آموزشهایی که متکی به مدرسه نیستند. البته در تجربه هند روشهای دیگری انتخاب شدند. شرکتی از بین کسانی که از مدرسه بازمانده بودند و نتوانسته بودند مدرسه را تمام کنند، آزمونهای استعدادسنجی گرفت. این شرکت از بین آنها به عنوان مثال مسئول تحقیق و توسعه شرکت را انتخاب کرده است. او کسی است که مدرک دیپلم نداشته است ولی ذهن خلاق و واگرایی داشته است و آن ارزیابی او را شناسایی میکند، میپروراند و برای او فرصت ایجاد میکند.
آخرین نکته اینکه بیل گیتس دغدغه مهارت خواندن را مطرح میکند و مجموعهای را برای رفع این مسئله انجام داده است. مطالعاتی که انجام شدند و آمارهای جدید سال ۲۰۱۹ ایران هم به این صورت است که در مورد فقر یادگیری یا فقر آموزشی ۳۶ درصد دانش آموزان ایرانی در دوره ابتدایی در خواندن متن توانمند نیستند. یک درصد دانش آموزان ما از دوره ابتدایی بیرون مدرسه هستند. ۳۵ درصد به متوسط توانایی خواندن جهانی دست پیدا نکردهاند. و فقر یادگیری در ایران ۲۷.۶ درصد بیشتر از متوسط خاورمیانه هست. اگر فرد خواندن را یاد نگیرد بقیه اهداف یادگیری هم تحقق پیدا نخواهد کرد. او علوم و ریاضیات را هم یاد نمیگیرد. مطالعات متعددی در ایران انجام شده است تا ببینند چرا نمره ریاضی یا علوم دانشآموزان کم است. شواهد نشان داد که بچهها اصلا توانایی خواندن و توانایی فهمیدن متن را ندارند. آنان نمیتوانند سوالات را بخوانند. آنان نمیتوانند سوال را بفهمند که بتوانند به آن پاسخ بدهند.
در موضوع بحث فقر یادگیری پروژه مشترکی بین یونسکو و بانک جهانی تحت عنوان پروژه سرمایه انسانی از ۲۰۱۹ شروع شده است. این پروژه گفته است که ما میخوایم فقر یادگیری یا فقر آموزشی را بسنجیم. بعد مطالعه کردهاند که اگر میخواهید فقر یادگیری را بسنجید باید خواندن را در دانش آموزان تقویت کنید و با تقویت خواندن به بقیه فقرهای یادگیری هم کمک میشود. در این پروژه شاخصهای صد کشور ارائه شده است. در ایران هم آمارها و شاخصهای فقر یادگیری به خصوص خواندن ارائه شده است. نکته جالب دیگر مربوط به فقر و یادگیری این است که ۵۳ درصد دانش آموزان با درآمد پایین و متوسط در پایان دوره ابتدایی نمیتوانند متنهای ساده را بخوانند. اما در کشورهای فقیر ۸۰ درصد دانش آموزان در پایان دوره ابتدایی نمیتوانند یک متن ساده را بخوانند. به همین دلیل این پروژه مسئله فقر یادگیری را یک مسئله آموزش و پرورشی نمیداند بلکه آن را یک مسئله فراآموزشی میداند و برای اینکه این مسئله برطرف شود میگوید این فقر آموزشی با فعالیتهای فرابخشی یا مشارکتی امکانپذیر است. خوشبختانه دسترسی ما به آب آشامیدنی سالم صد در صد است. تغذیه و بهداشت، حمایت اجتماعی بالاتر از جمعیتهای محروم، خدمات اجتماعی و تقویت منابع مالی و مدیریت خدمات عمومی تحقق پیدا نمیکند مگر اینکه ما یک رویکرد کل حاکمیتی برای ار بین بردن فقر آموزشی ایجاد کنیم. به نظر میآید با توجه به اینکه پروژه تازه شروع شده است و با توجه به اینکه ایران هم جزو صد کشوری است که آمارها و شاخصهای آن ارائه شده است، وارد این پروژه شود و بتواند این پروژه را در داخل کشور تعریف کند تا ما شاهد این باشیم که حداقل همین سرمایه ۹ درصدی که دولت از کل بودجه به آموزش و پرورش تخصیص میدهد اثربخش و باکیفیت هزینه شود.